کد خبر:1774

شرح مختصری از زندگی دو شاعر بلندآوازه ی غرب کشور ، شاکه و خانمنصور


تاریخ انتشار: ۱۳۹۸/۱۱/۱۴در ساعت: ۰۹:۰۷:۱۴

بازتاب ایلام- شاکه شاعری شوخ طبع ، انسان دوست ، عاشقی پاک نیت و شیرین زبان که در عهد صفویان در منطقه ی چوار و روستای پاقلعه ایل بولی به دنیا آمده و کاسبی دوره گرد و نمک فروش بوده است تاریخ ولادت و وفات او دقیق مشخص نیست. اما ازخانمنصور کوچکتر بوده و می گویند چند سال بعد از ایشان در بغداد وفات کرده است.



 

قسمت اول : تاریخچه ی زندگی 

 شاکه شاعری شوخ طبع ، انسان دوست ، عاشقی پاک نیت و شیرین زبان که در عهد صفویان در منطقه ی چوار و روستای پاقلعه ایل بولی به دنیا آمده و کاسبی دوره گرد و نمک فروش بوده است  تاریخ ولادت و وفات او دقیق مشخص نیست. اما ازخانمنصور کوچکتر بوده و می گویند چند سال بعد از ایشان در بغداد وفات کرده است.

خان مه سور(خانمنصور) در سال 1105 هجری قمری یعنی در حدود سیصد و سی و شش سال پیش در منطقه ی ایوانغرب به دنیا می آید و تا سال 1175 حیات داشته است.

خانمنصور کدخدا و بزرگ ایل معروف کلهر ، مهمان نواز و شاعری بلند آوازه و شوخ طبع و شیرین سخن و دانا و میهن پرست که طبعی لطیف و شاعرانه داشته است.

آن طور که از منابع معتبر روایت شده است و از اشعار ایشان بر می آید خانمنصور به مدت هفت سال یکی از سرداران و جنگجویان نادرشاه افشار بوده و حتی در جنگ قندهار و هند در رکاب نادر شاه شرکت داشته است.اما با این افتخاراتی که داشته است ایشان را با عنوان یک شاعر می شناسند و سایر افتخاراتش از قبیل بزرگ ایل و سردار و در رکاب نادرشاه بودن ، در سایه ی آوازی ی شعر و شاعری ایشان  قرار می گیرد.

شاکه و خانمنصور شناسنامه ی هم هستند و شبیه یک نام و نام خانوادگی  آن دو را با هم می شناسند و جدا کردنشان از هم ، خیانت در حق آنان محسوب می شود. آن ها (( ریخ برایی ))در چاه می گذارند کنایه از اینکه با هم عهد اخوت و برادری می بندند که تا زنده هستند در کنار هم باشند در واقع با این پیمان ، شاعرانی دوقلو می شوند. داستان زندگی آنها مثل اشعارشان شیرین و جذاب است

 نحوه ی آشنایی شاکه و خانمنصور ، به بصورت چند روایت با شباهت های زیاد و با اندک تفاوت‌هایی آمده است در اینجا یکی از روایت ها را ذکر می کنیم :

 انگار در رویایی شیرین به خانمنصور الهام شده بود که  شخصی به نام شاکه می آید و مونس و همدمش می شود. بر این مبنا مدام پیش خود زمزمه می کرد:

((شاکه ناوی تید بووگه هاو فه ردم))

[ شخصی بنام شاکه می آید و همدمم می شود] خان شوریده دل و عاشق گونه، دنبال یار خیالی و گمشده اش می گردد بی قرار است و کاروانیانی که به منطقه ی او می آیند را دنبال می کند تا شاید رد پایی از شاکه بیابد.

فصل سرد زمستان بود و کاروانی خسته از راه با دعوت خانمنصور در منزل ایشان مهمان می شود بوی روغن حیوانی و عطر برنج فضای سیاه چادر را پر کرده بود. شاکه در بین مهمانان بود که اینگونه فضا را توصیف می کند :

(( یه بوو ئاش دیوان خانه

یا بوو ئاش ئه ول زمسانه))

[ این بوی خوش غذای صاحبخانه یا بوی غذای اول زمستان است]

خان با شنیدن این شعر ، همهمه ای در دلش به پا شد که شاید این همان گمشده اش باشد پیش خود زمزمه کرد:

(( شاکه ناوی تید بووگه هاو فه ردم

بووگه هاو راز دل پر ده ردم )) کاروانیان با شنیدن این شعر شگفت زده می شوند که خان بزرگ شاکه را از کجا می شناسد از طرف دیگر خان هم نمی دانست که چگونه جویای شاکه شود.آن شب کاروانیان در منزل خان اتراق کردند شب سردی بود و باران به شدت می بارید خان در نصف شب از سیاه چادر بیرون آمد و با صدای آرامی گفت:

(( شوکرانه م پیدبوو بینای بان سر)) [سپاس خدایی  که بالاترین تاج سرهاست]

شاکه که خانمنصور را زیر نظر داشت به آرامی در جواب گفت:

(( کووره گلالان لافاو گرته وه ر))

[سیلاب ، رودخانه های خشک را فراگرفت]

خانمنصور باشنیدن این مصرع در دلش حس و شور عجیبی به پا شد و احساس کرد این صدای همان گمشده اش است. اما مناسب نبود یا شرم می کرد در آن زمان جویای شاکه گردد.صبح برای وضو گرفتن بیدار می شود که همه جا را برف فرا گرفته بود  به آرامی گفت:

((شووکرانه م پیدبوو که س سر نه زانا))

[ خدایا ! شکر و سپاس من به درگاهت  که کسی اسرار تو را نمی داند]

شاکه که بیدار بود در جواب گفت:

(( سفید په ر له رو سه ر زه مین شانا))

برف همه جا را پوشانده است ]

این بار خان به یقین رسید که گمشده اش را پیدا کرده است به میان مهمانان آمد و گفت کدامیک شاکه است که مردی میانه و لاغر اندام از زیر لحاف برخاست و مودبانه گفت من هستم!  امری داشتید خان با احترام و حرمت نهادن احوالپرسی نمود واز زندگی او پرسید که شاکه گفت فردی نمک فروش هستم خان به کسی که درانتظارش بود رسید و گفت مدت ها دنبال شخصی مثل تو بوده ام و از شاکه خواست که در کنارش بماند وبا هم  زندگی مشترکی داشته باشند که سرانجام  شاکه این پیشنهاد را پذیرفت و تا آخر عمر در کنار هم ماندند و فصل جدید و ماندگاری از ادبیات کوردی را به میراث گذاشتند.

قسمت دوم : سفری کوتاه در زنگی شاعرانه شاکه و خانمنصور

 

مناجات نامه ای تشکر آمیز به نام شوکرانه(مصراع اول از خانمنصور و مصراع دوم از شاکه است)

 

خ):شوکرانه م پیدبوو بینای بان سر

ش): کووره گلالان لافاو گرته وه ر

 

خ): شوکرانه م پیدبوو که س سر نه زانا

ش): سفید په ر له رو سه ر زه مین شانا

 

شوکرانه م پیدبوو هه ر وه خت مه یلت هه س

وه بی نم سه ونز که یگ گولان که ل مه س

 

 شوکرانه م پیدبوو سایه قه ی نه سیم

سه ر تیه تان کردیه وه تلاو وه سیم

 

  شوکرانه م پیدبوو ئاوشه و ماسن 

 ئاقای عزرائیل به نی یا یه م تاسن

 

  شوکرانه م پیدبوو ئی بار ئلاهی

 زه مین یه خ به ساس تا گاه ماهی

 

په ژاره (غمباری)

 

فصل بهار بود شاکه وخانمنصور به تنگه بیچار منطقه بولی می روند فرزند خان به نام میرزا درحین بازی اسب سواری، کشته می شود غمی سنگین آنها را فرا می گیرد بطوری که خان سنگینی هرچهار فصل سال را حاضر و ظاهر می بیند آنها آواز پرنده ی فصل بهار را از ناچاری و سختی روزگار و جدایی بهار و حتی شریک غمی برای خود می دانند

 

خانمنصور:

گول و گول باخی، شه و په رو شه و بوو

هه ر چوار په ی ری من هاوردی ئه و سوو

 

که پوو مه خوه نی و ه بی چاره وه

ده م مه ده ی له فسل نه و به هاره وه

 

شاکه در جواب خان می گوید :

یه که پوو نیه بولهه وه سی گه

خاک و گه رده تووز له نه فه سی گه

 

یه شیه جوو ئیمه هاوه چوو له وه

له ته نگی مه ده ی وه که پو له وه

 

په ن ئاله م (عبرت دنیا)

شاکه و خانمنصور در زمان خود با اشعارشان معلمان و مبلغانی برای مردم بوده اند. فرا رسیدن مرگ و فانی بودن دنیا را برای همه یکسان می دانند. شاکه اشاره ای به پیامبران و مجتهدان دینی و پادشاهان و نام آوران و پهلوانانی چون رستم زال و ... می کند که دنیا به آنها رحم نکرد.

در پی مرگ فرزند خانمنصور به نام شاهان چنین می سرایند و تسلی می دهند.

 

برش هایی از شعر عبرت دنیا:

خانمنصور :

 شاکه شاهان کوو؟شاکه شاهان کوو

 

شاکه برای دلداری و تسلی او می گوید :

 

خان تا فکره و که ! پادشاهان کوو؟

 

ته خت به گله ران دایر نه مه ن شوون

کی ده ر چوو له دام دنیای دوونا دوون

 

تا تو فکره و که نام ئاوه ران کو

بیخ و بنچینه په یخه مبه ران کو

 

حه زره ت سو له یمان ساحب نگین کو

چه نی موجته هد ستوون دین کو؟

 

نادره ی نامی قله ی ئیران کوو

ئه و سپای که بیر نه ره شیران کوو

 

شیری چو روسه م پاله وانت بوو

سه را سه ر دنیا له فه ر مانت بوو

 

دنیا چو بازی تفلان مه ما نو

ئاقبه ت مه ر گه ، هه ر که س بزانو

 

ئه ی دنیا داران ! ئه ی دنیا دووسان

دنیا ده و ریگه چو شاروو بووسان.

 

نشستن در زیر سیاه چادری درکوه بانکول و هیزمی  که خوراک آتش است و شعله های زیبایش ، خان را به ذوق می آورد که هیزم بسوز تا ببینیم تا سال دیگه دنیا بدست کی باشد. شاکه شعرش را اصلاح می کند که بگو تا ساعتی دیگه دنیا به میل کی باشد. در این لحظه ماموران حکومتی نادر شاه فرا می رسند و خان را احضار می کنند که با خود برای جنگ قندهار ببرند شاکه می گوید خان ! نگفتم سرنوشت ما حتی تا ساعتی دیگه معلوم نیست.

 

خ): کوور سووز بسووز تا سو سفی بوو

تا سالی هه نی ده وران وه کی بوو

 

شاکه با دیدی بازتر جواب می دهد :

 

کوور سووز بسووز تا سو سفی بوو

تا ساتی هه نی ده وران وه کی بوو

 

  برش هایی ازمشاعره و گفتگوهایی شیرین و زیبا:

 

خانمنصور :

 چه ر خه ی چه و شرین شوخ دیده مه س

سای سه ر ئه و بان که بزان ئه رزم چوه س

 

شاکه له سه ر دا شاکه له سه ر دا

چل تاج شاهی بواچ له سه ر دا

 

ئمروو راگه ت که فت له ده یشت و ده ردا

کی گره ی ئاگر له جه سه ت و ده ر دا

 

شاکه:

دو باز شه ش دانگ دو قورس نوور دیم

زوله یخا سفه ت شیرین ده ستوور دیم

 

دو شه مس، دو قه مه ر، دو قورس نوور دیم

به رزی بالاگه ی له یلم له دور دیم

 

له به رزی بالا شه وقی بان سه ر

زولف چو به ره زای رو تاش که مه ر

 

خانمنصور :

قاچ دو ئه بروش پی قه زای سه ره

سفید سه و لیگه شاکه له ی وه ره

 

دنیا روشن کی وینه ی شووله ی خوه ر

عه تر و عه نبه ر ی مه چوو ده ر وه در

 

شاکه:

مانیشت که فته و ده ر روحم بو تازه

چمان ده ر قاپی به هیشت لیم وازه

 

مانیشت وه فدای به رزی هه واتم

قیقه ی نازاران هه ر سو له پاتم

 

شعر شاکه و خانمنصور به قول امروزی ها با کلاس بوده و دارای پیام های مثبت فرهنگی و اجتماعی بوده است. خدای آن دو را بیامرزد و در این ترافیک سختی های زندگی  ، دمی با صداقت آنها خلوت کنیم.

__________________________

 

گولان که ل مه س=گل سفید و بنفش که در فصل سرده وای کوردی(اواخر مرداد و اوایل شهریور) بدون نیاز به یک قطره آب در طبیعت می روید .خوراک کل و بز کوهی بوده و باعث مستی و چاقی آنها می شود

له سه ر دا =از نو دوباره شروع کرد

بواچ =بگو  سفی = سفید و روشن

سه ول=درخت سروتاسن =گرفتن نفس ، خفه کردنبه نی یا یه م =بنی آدم

تحقیق و نگارش: کاظم فیض الهی

منابع :

 1- دیوان شاکه و خانمنصور  ؛ تالیف آقایان محمدعلی قاسمی و علیرضا خانی

2- جغرافیای تاریخی ایوان غرب(کلهر) تالیف آقای آیت محمدی

    13 چاپ این صفحه

آخرین دیدگاه‌ها

دیدگاه خود را بنویسید

نام :
ایمیل :
دیدگاه :

پایگاه خبری تحلیلی بازتاب ایلام